علل گريز از دين






علل گريز از دين از مسائلي است که پس از تبيين علل گرايش به دين بايد مطرح شود. گريز از دين، علل متعددي دارد که برخي از آنها اشاره مي شود:

1 ـ عدم شناخت جهان، انسان و دين

شناخت صحيح جهان، انسان و دين، گرايش انسان به دين را فراهم مي کند؛ در برابر آن، عدم شناخت جهان، انسان و دين، زمينه ساز گريز از دين است؛ زيرا کسي که جهان را منحصر در ماده دانسته و به ماوراي ماده باور ندارد، يا جهان را از جهت آغاز و انجام، منقطع بداند، هرگز وجود مبدأ و معاد را ضروري نمي داند و به تبع آن، وجود راهي (وحي و نبوت) که او را از مبدأ به معاد برساند، نفي مي کند و لذا، به دين هيچ گونه گرايشي ندارد.
همچنين اگر کسي انسان را نشناسد و به ابعاد وجودي و نيازهاي واقعي او آگاهي نداشته باشد، نه تنها دين را ضروري نمي داند، بلکه از آن گريزان است. نيز اگر کسي انسان را بشناسد، ولي چگونگي برقراري رابطه او با جهان و ديگر انسان ها را نداند، نيازي به دين احساس نمي کند و به آن تمايل ندارد.
همچنين اگر انسان دين را سحر و جادو يا خرافات يا داراي مسائل عقل ستيز بداند و در پي شناخت حقيقت دين برنيايد، به شکل طبيعي از دين گريز و اعراض خواهد داشت؛ چنان که مارکسيست ها که دين را افيون و مخدر جامعه مي پنداشتند، حقيقت دين را بررسي نکردند؛ بلکه با نگاه به دين داران خاموش و خامل و خمود و جمود، فتوا دادند که دين افيون جامعه است. اين ها چون جامعه ي به ظاهر دين دار را خفته و متحير يافتند، اظهار داشتند که دين آن ها را به خواب برده است؛ حال آن که دين، هماهنگ با وجود انسان است و رابطه ي انسان را با جهان به خوبي تنظيم مي کند و به انسان حرکت و جوشش مي بخشد و عامل پويايي اوست.

2 ـ تفسير ناروا از دين

تفسير و برداشت ناروا از بعضي مسائل ديني، عامل دوم گريز از دين است؛ مثلاً عده اي با پوشيده دانستن مرگ و ياد مرگ مي گويند: ياد مرگ و زيارت قبور اموات، انسان ها را از کار و زندگي باز مي دارد؛ در حالي که اين تفسير نارواست؛ بلکه اين گونه دستورهاي ديني از بهترين راه هاي فعال کردن انسان است؛ چون مرگ به معناي نابود شدن نيست، بلکه مرگ، هجرت و انتقال از عالمي محدود به جهان وسيع تر است. از اين رو، در تعابير ديني از مرگ به توفي و وفات ياد شده است، نه فوت؛ فوت يعني از دست رفتن، ولي توفي به معناي دريافت کامل است.
انساني که اين چنين بينديشد، به کوشش صحيح وادار مي شود؛ زيرا پس از مرگ، نخستين سؤال از انسان اين است که عمر خود را در چه مسيري صرف کرده اي؟ انسان بايد پاسخ مثبت داده، بگويد: من کار سودمند انجام داده ام تا بتواند از نتايج آن استفاده کند؛ و گر نه در رنج خواهد بود؛ يعني انسان زنده، اولاً سعي و کوشش دارد و ثانياً کار او براي جامعه سودمند است و ثالثاً کار نافع را براي رضاي خدا انجام مي دهد؛ چنين انساني، واقعاً به ياد مرگ است؛ ولي انسان بيکار يا داراي کار زيان بار يا فردي که کار سودمند را براي ريا و سمعه انجام مي دهد، مرگ را فراموش کرده است.
با توجه به اين معناست که آن سخن نغز و آموزنده ي پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) جاي خود را باز مي کند. رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله طبق نقل «انس ابن مالک» چنين فرمود: «ان قامت الساعه و في يد أحدکم فسيله، فان استطاع ان لا تقوم الساعه حتي يغرسها فليغرسها »؛ اگر نهال يا خوشه يا شاخه اي در دست شماست و مي توانيد آن را بکاريد، سپس بميريد و در لحظه ي پسين قيامتتان قيام کند، آن نهال را بکاريد؛ آن گاه بميريد.
انسان معطل و بيکار است که در قيامت مسؤول است نه انسان فعال. پس، مرگ و ياد آن عامل حرکت و پويايي است؛ گر چه برخي آن را عامل تخدير تلقي کنند.
همچنين تفسير ناروايي که از قضا و قدر، صبر، زهد، انتظار فرج و مانند آن ها مي شود، احياناً دستاويزي در دست ناآگاهان يا مغرضان براي گريز از دين است؛ در حالي که دين با جميع عناوين آن براي تنظيم صحيح زندگي انسان و ايجاد تحرک و پويايي و رشد و تکامل فرد و جامعه مي باشد. همه ي موضوعات ياد شده بايد به گونه اي تفسير و تبيين شود که هم از بعد انديشه ي علمي و اعتقادي و هم از بعد انگيزه ي عملي، جايگاه آن ها روشن شود.